جدول جو
جدول جو

معنی گل لاله - جستجوی لغت در جدول جو

گل لاله(گُ لِ لا لَ / لِ)
شقایق و خشخاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل دانه
تصویر گل دانه
(دخترانه)
دانه گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
(دخترانه)
دسته گل، کاکل مجعد، موی پیچیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جل جلاله
تصویر جل جلاله
به منظور ستایش خداوند به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
کلاله، کاکل، در علم زیست شناسی قسمت بالای مادگی گل، برجستگی یا رشته های بالای مادگی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آل الله
تصویر آل الله
اولیای خدا
فرهنگ فارسی عمید
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ گُمْ بَ)
ده کوچکی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 38هزارگزی جنوب خاور الیگودرز، کنار راه مالرو برج فهره به کاظم آباد. دارای 41 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ خُ / خَ لَ)
غافت. (بحر الجواهر). رجوع به غافت شود
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لُ اِ لاه)
هو الانسان الکامل المتحقّق بالحضره الذاتیه. کذا فی اصطلاحات الصوفیه. (کشاف اصطلاحات الفنون). و شاید کلمه ظل اﷲ بوده و طابع غلط کرده است
لغت نامه دهخدا
(گُهْ لَ / لِ)
لولۀ گه. سنده. پلیدی و نجاست استوانه ای شکل، در تداول عامه، دشنامی است به کنایه
لغت نامه دهخدا
(گُ یِ تَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز که در 36هزارگزی شمال ایذه واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 196 تن است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گِ لَ / لِ)
آلتی است معماران را که بدان گل و آهک بر در و دیوار مالند و آنرا کرفی گویند. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
گل مالیدن. با گل اندودن
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ نَ / نِ)
کلم گل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَ / نِ)
خانه ای آفتابگیر که برای پرورش و نگاهداری گل از گزند سرمای زمستان سازند. رجوع به گرم خانه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان در 19هزارگزی باختر تویسرکان و 25 هزارگزی شمال راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 480 تن است. آب آن از چاه و چشمه و محصول آن غلات، دیم، لبنیات، عسل و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله 4هزارگزی واقع و به قلی لالۀ بالا و پایین مشهور و سکنۀ پایین 375 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(غِ زِ لا لَ / لِ)
قسمی ماهی. قزل آلا، قسمی نوار
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لُلْ لاه)
سایۀ خدا. صفتی است که شاهان را دهند و صاحب آنندراج گوید: و به اصطلاح پادشاه را گویند، چه سایۀ هر شیئی صاحب اوست و حکایت میکند از ذات آن شخص. پادشاه نیز همین حال را دارد به ذات الهی که انتظام مملکت به ذات اوست چنانکه انتظام وجود ممکنات به وجود باری تعالی است
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
چهل ساله، مرد یازنی که چهل سال از تاریخ ولادتش گذشته است. هرکس چهل سال عمر کرده باشد. مرد یا زن چهل ساله:
دگر آنکه گفتی که چل ساله مرد
ز برنا فزونتر نجوید نبرد.
فردوسی.
، هرآنچه از عمر وی چهل سال گذشته باشد. (ناظم الاطباء). هر چیز که چهل سال برآن گذشته باشد
لغت نامه دهخدا
سایه خدا در شاهنامه نخستین فرمانروای خودکامه ای که خود را سایه خدا خوانده اسکندر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل لحنه
تصویر گل لحنه
کلم گل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
دردی که پس از کشیدن گلاب بجای ماند و بکار رنگ کردن پارچه آید: زلف و رخ او دیده بهم گفت نصیرا از عنبر و گل ساخته گلکامه خورشید. (ابو نصر نصیرای بدخشانی)
فرهنگ لغت هوشیار
لوله گه (سنده)، دشنامی است که بکسان دهند (تشبیه به گه) : مرده شو این شکمم را ببرد سگ هار این رحمم را بدرد. که بمانند تو گه لوله بزاد نانجیب و خر و سگ توله بزاد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل لعل
تصویر گل لعل
گل لال گل سرخ پر پر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جل جلاله
تصویر جل جلاله
بزرگ است شکوه او (خدای)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلاله
تصویر گلاله
((گُ لَ یا لِ))
کاکل مجعد، موی پیچیده، زلف (به طور اعم)
فرهنگ فارسی معین
کاسه ی گلی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی همانند جارو که گل دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
لانه ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای از گل رس مخصوص که از آن برای ترمیم دیواره ی خانه استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ی موش
فرهنگ گویش مازندرانی
گل مالیکردن، گل مالیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سقف و دیوارگل اندود، سقفی که گل مالی شده و با ماله صاف شود
فرهنگ گویش مازندرانی